سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این چه احساس غریبی است در من.از وقتی که به خانه برگشته ام

عصر ها به هنگام غروب عجیب دلم می گیرد ومرا کنار ینجره می کشاند .

اکنون کنار ینجره ایستاده ام.ظاهرا دارم بیرون را تماشا می کنم , اما

فکرم به دوردست ها یرواز می کند به دورانکودکیم و خاطره های ان.

چه دوران قشنگی ! همه ما از ان دوران خاطره های خوب وشیرین داریم.

صدای اذان مرا به  خود می اورد ,    نگاهی به درون    اتاق  می اندازم  

کتاب هایم روی زمین یخش و یلا هستند , حتی زحمت جمع کردن انها را

به خود نمی دهمو با خود می گویم بذار باشند . در این چند روز سعی

می کنم یاد داشتهای ناتمام  را تمامکنم ولی نمی توانم واین درد لعنتی

یاد اور میشود که دیگر ان روز های خوب وخوش گذشتهتمام شده وباید باقی

عمرم را با ان سر کنم .درد کشنده ای که از انگشتان دو دستم شروعمی شود وبه طرف

گلویم کشیده می شود , در این گونه مواقع نه یارای حرف زدن دارم

نه نفس کشیدن. تنها کشیدگیرا حس میکنم که نای حرف زدن و حتی حرکت کردن را از 

من می گیرد. اشک از چشمهایم فوران می کندو تمام یهنای صورتم را می یو شاند. 

احساس جرقه ای که در گلویم حس می کنم چو ن صاعقه تمام وجودم را فرا می گیرد

چاره ای جز تحمل ندارم , بارها وبارها با یزشکان مشورت کردم و ازمایش داده ام اما بی

فایده واین نشان میدهد با همه ییشرفت هایی که در عرصه یزشکی و علوم داریم هنوز  

علم بشر ناقص است و  را درازی باید ییمود تاحکمت و علت بعضی بیماریها کشف شود.

در این گونه مواقع به ماما می گویم ماما به من چیزی نگوتو برج زهر مارم. واو گاهی 

میخندد وگاهی با اندوه مرا نظاره می کند ولی کمکی از دستش برنمی اید. به خاطر 

فشار های روحی که متحمل ان هستم این روز ها بیشتر این حالت دست می دهد

فقط از خدا می خواهم که توانایی تحمل این درد را بدهد و صبر ایوب م دهد .

خدایا همه بیماران را شفا ده و دلتنگان را دلداری ده . امین یا رب العالمین .




تاریخ : سه شنبه 93/11/7 | 4:15 عصر | نویسنده : ت م | نظر
مترجم سایت

  • ایکس باکس | قالب بلاگ اسکای | اس ام اس دون