او را می خواهم !
شانه اش ارامش را هدیه کند
دست هایش گرما را القا کند
نگا هش دل را به تیش وادارد
حضورش احساس را جاری کند
اغوشش رویا را تداعی کند
سخنش نغمه ابشاران را زمزمه کند
مسیحا نفسش روح را زنده کند .
احساس
پرنده کوچکی را دارم
که
به هنگام پرواز
بال هایش
شکست
و
از پرواز جا ماند
اجساس
ماهی کوچولویی را دارم
که راه دریا
را
گم کرد
و در برکه ماندگار شد
اچساس
کودکی را دارم
که در میان همهمه و هیاهوی
جمعیت
مادرش را گم کرد
وگریان و لرزان
دنبال مادر خود میگشت
ای پاییز !
داری میروی؟
روز ها چه زود می گذرند !
پاییز !
دلم می خواهد همراهت قدم بزنم
به کوچه , باغ ها سر بزنم
گاهی از سر شیطنت به لانه پرنده ای سرک بکشم
و تو اخم کنی
و برگهای زرد و نارنجی را بر سرم بریزی
دلم می خواهد گسیوانم را بدست باد پاییری بسپارم
و تو با ملایمت انها را بهم بریزی
دلم میخواهد زیر باران تند تند بدوم
و سر تا پا خیس شوم
وتو مرا به ارامی در اغوش بگیری
و موهای خیس را از صورتم کنار بزنی
دلم میخواهد با صدای بلند قهقهه بزنم
وتو با تبسمی دلنشین نگاهم کنی
دلم میخداهد ببوسمت
و عطر سرد هوایت را برای همیشه نفس بکشم
پاییز !
می دانی
زندگی همان لبخندی است که می زنیم
زندگی همان لحظه های خوب کنار هم بودن است
زندگی فاصله امدن و رفتن هاست
فاصله امدن و رفتن
به همین کوتاهی لحظه هاست
تو می روی
من از خود می پرسم
ایا دوباره باز خواهد امد؟؟
ایا دوباره اورا خواهم دید ؟؟
اه پاییز
اه پاییز
زمانی دست هایت نرمترین بود
چشم هایت زیبا ترین بود
بوسه ات بهترین احساس بود
اغوشت گرمترین
و
امن ترین جای دنیا بود
و بوی گل بود
حال چه کنم
که اغوشت بوی خاک می دهد
خاک باران خورده
و
خیس
مادرم
جام تمشک م ریخت
دل بلورین م شکست
اشک به چشمانم نشست
غم مهمان دلم گشت
ایام براین حال گذشت
روی افتاب زرد گشت
ای دوست
حال افتاب مهم نیست؟!!
.: Weblog Themes By Pichak :.